ارسال از روز کاری
جیبی .جلد نرم .چاپ 2537 شاهی .سالم .187 ص.
این کتاب دومین اثر صادق چوبک و مجموعه ای از سه داستان و یک نمایشنامه است که در سال 1328 به چاپ رسید. وجه مشترک این سه داستان و کارهایی که از چوبک خوانده ام چیزیست که می شود اسمش را گذاشت توصیف تصویری...انگار عکسی از صحنه مورد نظر با تمام جزئیاتش در ذهن نویسنده شکل گرفته است و پس از آن به دقت این منظره توصیف می شود. این موضوع بخصوص در داستان اول این مجموعه مشهود است تا آن حد که خواننده باران و رگبار و غرش طوفان را کاملن حس می کند. مشخصه دیگری که می توان برای داستان های کوتاه چوبک برشمرد روانی و یکدستی کار است که قطعن ریشه در ممارست و بازنویسی های متعدد دارد.
چوبک در داستانهای این مجموعه چند نما از جامعه ای که می بیند ارائه می کند و در این تصاویر به موضوعاتی نظیر جهل, خرافات, ترس, قضا و قدری بودن, باقی ماندن در نیازهای اولیه, استعمارزدگی, بهره کشی, نبود عزت نفس و... اشاره می کند.
چرا دریا طوفانی شد
کهزاد و سه راننده کامیون دیگر در مسیر کازرون به بوشهر در باتلاق گیر کرده اند. کهزاد پیاده و در هوای بارانی می زند به جاده و به سمت بوشهر می رود. سه راننده دیگر مشغول کشیدن تریاک می شوند و از حرفهایشان مشخص می شود که کهزاد پابند یک فاحشه فسایی به نام زیور شده است. زیور دارد می زاید و کهزاد خودش را پدر بچه می داند. کهزاد چنان شیفته زیور است که نه متوجه باد و باران است و نه زخم زبان اطرافیان و خدعه یاران...
بشر اولیه و آنهایی که در همان زمانها مانده اند وقتی با ناملایمت های طبیعت مواجه می شدند, ریشه آن را در اعمال انسانها می پنداشتند (نمونه هایش را در زمان آمدن زلزله شنیده اید). در صحنه مواجهه این عاشق دلخسته و معشوقش (درحالیکه از بچه زاییده شده خبری نیست) کهزاد از صدای غرش امواج دریا خوف می کند اما زیور که از این صداها نمی ترسد چنین می گوید:«همیشه هم دریا ایجوری دیوونه نیس. گاهی وختی که قرآن یا بچیه حرومزاده توش میندازن دیوونه میشه». بدین ترتیب به سوال اصلی و عنوان داستان پاسخ داده می شود. من این داستان را دوست داشتم.
قفس
توصیف یک قفس پر از مرغ و خروس که داخل هم می لولند و مشغول برطرف کردن نیازهای غریزی شان هستند...گاهی دستی وارد قفس می شود و یکی از آنها را می گیرد و در بیرون قفس و جلوی چشم آنها ذبح می کند. وقتی تخمی گذاشته می شود, آن دست دوباره وارد می شود و آن را می بلعد. اهالی قفس این همه را می بینند اما طبق روال معمول به زندگی شان ادامه می دهند.
تو هم می لولیدند و تو فضله خودشان تک می زدند و از کاسه شکسته کنار قفس آب می نوشیدند و سرهایشان را به نشان سپاس بالا میکردند و به سقف دروغ و شوخگن و مسخره قفس مینگریستند و حنجره های نرم و نازکشان را تکان می دادند.
کوتاه و سرراست! شاید یک نقصش همین سرراست بودنش باشد.
انتری که لوطیش مرده بود
معرکه گیر دوره گردی به نام لوطی جهان و انترش (مخمل) سر شب زیر یک درخت بلوط خشک بیتوته کرده بودند. لوطی درون تنه خالی درخت نشسته بود به تریاک کشی اما حالا که صبح شده, از خواب بیدار نمی شود. مخمل که گاهی شریک دود گرفتن های لوطی می شود اکنون خمار و نگران به لوطی اش خیره شده است. بعد از مدتی مخمل به این درک می رسد که لوطی مرده است. ابتدا هراسان می شود اما بعد به هر ترتیبی شده میخ طویله را از زمین بیرون می کشد و کم کم جرئت می کند دور شود. احساس آزادی می کند, تا به حال هرجا که زنجیر او را کشیده بود رفته بود اما حالا می توانست هرجایی که خواست برود. خودش زنجیر خود را میکشید. به گله گوسفند و بچه چوپانی که همانند خودش چوبدستی اش را پشت گردنش گذاشته بود بر می خورد و نسبت به او احساس نزدیکی می کند اما این آشنایی ختم به خیر نمی شود. فرار می کند و لای تخته سنگی پناه می گیرد. کمی که احساس امنیت می کند متوجه علف های تازه می شود و مقداری علف می خورد. کمی که احساس سیری می کند متوجه بدنش و غرایزش می شود و خلاصه مطابق هرم مازلو شروع می کند به خودش ور رفتن...نزدیک پاس شدن این واحد, شاهینی از آسمان به او حمله ور می شود و عیش او را منقص می کند. مخمل از دست شاهین فرار می کند و تحت احساس ناامنی به کنار نعش لوطی اش باز می گردد.سنگینی زنجیر کلافه اش می کند و با دندان به جانش می افتد که البته دهانش را خونین می کند. در انتها او هراسان به نزدیک شدن مردان هیزم شکن و تبرهایشان خیره می شود.
مرگ لوطی به او آزادی نداده بود. فرار هم نکرده بود. تنها فشار و وزن زنجیر زیادتر شده بود. او در دایره ای چرخ می خورد که نمی دانست از کجای محیطش شروع کرده و چندبار از جایگاه شروع گذشته. همیشه سر جای خودش و در یک نقطه درجا می زد.
داستان خوب و حتا می شود گفت خیلی خوبی بود. در حدی که چند برداشت و برش به شرح ذیل قابل نوشتن است:
1- راه گریز از استبداد, رهایی از شخص مستبد نیست بلکه خلاصی از شیوه های وابستگی است.
2- ...مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی!! در واقع آموختن آزاد زیستن به نظر می رسد از مقدمات باشد. بدون آن بعید است بتوان هیچ واحد دیگری را خوب پاس کرد!
3- این عزیزانی که کنار نعش برخی عناصر به تاریخ پیوسته سینه می زنند و در باب سیبیل و مردانگی طرف مرثیه سرایی می کنند و از دوریش آه می کشند بد نیست چند کتاب تاریخی و خاطرات و ...را ورق بزنند.
4- منتقدی از انتخاب هوشمندانه بوزینه توسط نویسنده داد سخن داده بود و کلی هم در باب تاثیر نظریات داروین در این خصوص قلمفرسایی ... استاد! به نظر شما اگه داروین انسان را تکامل یافته کروکودیل عنوان کرده بود, نویسنده می توانست بر سنت چند قرنی همراهی معرکه گیر و انتر خط بکشد و از لوطی جهان و کروکودیلش داستان بنویسد؟! آن هم نویسنده ای رئالیست یا ناتورالیست چون چوبک؟
5- راه مقابله با برخی زنجیرها, نادیده گرفتن آنها نیست. بالفرض که من چشمامو بستم و اصلن خودم را زدم به اون راه...به موقعش خودش را نشان می دهد.کافیه گاهی تلویزیون نگاه کنیم!
6- راه مقابله کارهای احساسی نظیر به دندان کشیدن و خشونت نیست...اصولن برخی زنجیرها به خشونت شما نیاز دارند. کلید را باید یافت!
توپ لاستیکی
نمایشنامه ای در یک پرده : وزیر کشور و خانواده اش از ترس شلوارشان خیس شده است چون یک پاسبان از دیشب جلوی خانه شان بالا و پایین می رود و آنها فکر می کنند مورد غضب اعلیحضرت قرار گرفته اند و مثل باقی رجال زمان مورد نظر, وقت مرگ و انهدامشان فرا رسیده است. وزیر هرچه فکر می کند موردی نمی یابد که خلاف منویات عمل کرده باشد. افراد خانواده به یکدیگر ظنین هستند و ترس و واهمه همه را در بر گرفته است اما...
متاسفانه برای این محصول مشخصات اضافه نشده است.
هنوز برای این محصول نظر ثبت نشده است.
ارسال به سراسر کشور
مشاوره خرید آنلاین
تضمین بهترین قیمت
پرداخت امن درگاه شاپرک